حکیم باشیلغتنامه دهخداحکیم باشی . [ ح َ ] (اِ مرکب ) رئیس اطباء دربار شاهی یا امیری . || خطاب و عنوانی که به لحاظ احترام بهر طبیبی میدادند.- امثال :حکیم باشی را دراز کنید ؛ گویند برای امیری ترک که شکم درد داشت ، طبیبی حاضر آوردند و اوتجویز ح
حکملغتنامه دهخداحکم . [ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معبدالاصفهانی ، مکنی به ابی عبداﷲ.از شاعران است . وی بعربی شعر می گفت . (ابن الندیم ).
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن امیه . یکی از صحابیان و شاعران است . وی از ابتدای ظهور اسلام در مکه ایمان آورد و قوم خود را از کینه و عداوت نسبت بحضرت رسول (ص ) منع و ملامت میکرد.
میرزانصیرلغتنامه دهخدامیرزانصیر. [ن َ ] (اِخ ) اصفهانی . حکیم باشی کریم خان زند و سازنده ٔ مثنوی پیر و جوان . رجوع به نصیر (میرزا...) شود.
باشیفرهنگ فارسی عمید۱. سردسته و سرپرست شغل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حکیمباشی، منشیباشی، فراشباشی، آبدارباشی، دهباشی.۲. (اسم) [منسوخ] سردار؛ سردسته؛ سَرور.
عطارباشیلغتنامه دهخداعطارباشی . [ ع َطْ طا ] (اِ مرکب ) داروفروش : و عطارباشی سرکار خاصه ٔ شریفه ... به معظم الیه [ حکیم باشی ] متعلق است . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 20).
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) (افندی ) رشدی الحکیم . حکیم باشی شهر حلوان . او راست : الجوهر الثمین باسعاف المسمومین ، در بولاق بسال 1315 هَ . ق . طبع شده . (معجم المطبوعات ).
امین الاطباءلغتنامه دهخداامین الاطباء. [ اَ نُل ْ اَ طِب ْ با ] (اِخ ) میرزا احمد رشتی . حکیم باشی ناصرالدین شاه و شاعر بود. (از فرهنگ سخنوران ). و رجوع به المآثر و الاَّثار ص 210 و 211 شود.
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن امیه . یکی از صحابیان و شاعران است . وی از ابتدای ظهور اسلام در مکه ایمان آورد و قوم خود را از کینه و عداوت نسبت بحضرت رسول (ص ) منع و ملامت میکرد.
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) محمدتقی . از افاضل اوایل قرن حاضر (چهاردهم هجری ) است و تألیفاتی دارد. او راست : 1- جنةالسلاطین ، در تاریخ پادشاهان فرس .2- گنج دانش . (الذریعه ج 5 و ر
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن قیس بن سنان التمیمی . یکی از صحابه است در زمان حیات حضرت رسول (ص ) تولد یافت و احادیثی از پدر خود روایت میکند. (الاصابة).
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احوص سغدی ، مکنی به ابی حفص .یکی از علمای موسیقی ایران . وی از مردم سغد بود و از آنجا ببغداد شد. و خوارزمی در مفاتیح العلوم گوید:استادی در موسیقی است از مردم سغد و در سال سیصد ازهجرت در بغداد آلت موسیقی معروف بشهروز [ ظاهراً؛ شهرود ] را اختراع کرد. -
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله . از بین عبدالقیس [ متوفای 36 هَ . ق . ] یکی از صحابیان است او اگرچه پیغمبر اکرم (ص ) را زیارت و درک کرده ولی این شرف در هنگام صغر سن بوده و از این رو راوی حدیث واقع نشده است وی بعداً در بصره اقامت گزید ودر موقع
حسن میرحکیملغتنامه دهخداحسن میرحکیم . [ ح َ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالحسین طالقانی از شاگردان مجلسی بوده است . رجوع به طالقانی در همین لغت نامه شود.
حسین حکیملغتنامه دهخداحسین حکیم . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن داودبن حیدر حلی حسینی شاعر پزشک . متولد در نجف 1262 هَ . ق .1846/ م . و متوفی 1336 هَ . ق . /<
ام حکیملغتنامه دهخداام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (جویریه ) دختر قارظبن خالد زن عبیداﷲبن عباس بن عبدالمطلب . از زنان فصیح عرب و دارای جمال و حسن ادب و شهامت بوده و شعر نیک می سروده است . رجوع به در منثور ص 55 و شاعرات عرب ص 178</s
پیر مرتاض حکیملغتنامه دهخداپیر مرتاض حکیم . [ رِ م ُ ض ِ ح َ ] (اِخ ) نام مردی شطرنجی ، معاصر میرعلیشیر نوائی . این مرد در زمان واحد با دو حریف ماهر شطرنج میباخت با یکی در حضور و با دیگری در غیاب . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 3) (سعدی تا جامی ص <span class="hl" dir="