حکولغتنامه دهخداحکو. [ ح َک ْوْ ] (ع مص ) حکایت کردن . بازگفتن . نقل کردن . (منتهی الارب ). حدیث کردن . و این لغتی است در حکایت . (اقرب الموارد). رجوع به حکایة شود.
هاکی با چرخroller hockey, rink hockey, quad hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازی شبیه به هاکی روی یخ که با چرخسره و چوب هاکی بین دو تیم پنجنفره بازی میشود
هاکی سالنیindoor hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هاکی در فضایی سرپوشیده با ابعاد 44 در 22 متر که بین دو تیم ششنفره انجام میشود
هاکی میدانیfield hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازی میدانی که در آن تیمهای یازدهنفره با چوبی سرکج به گوی ضربه میزنند تا آن را وارد دروازۀ حریف کنند متـ . هاکی روی چمن هاکی hockey
هاکی روی یخice hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هاکی که بر روی یخسُرگاه بازی میشود و در آن بازیکنانِ مجهز به یخسره و چوب هاکی سعی میکنند سیلندرها را وارد دروازۀ حریف کنند
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتیلغتنامه دهخداحکومتی . [ ح ُ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به حکومت . || فرمانداری . استانداری . دارالحکومه . (فرهنگ فارسی معین ).
حکومت راندنلغتنامه دهخداحکومت راندن . [ ح ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) اعمال و بکار بردن سلطه و قوه ٔ حاکمی . حکومت کردن . تحکم .
حکومت کردنلغتنامه دهخداحکومت کردن . [ ح ُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرماندهی کردن . || داوری کردن :کسان حکومت باطل کنند و پندارندکه حکم را همه وقتی ملازم است نفاذ. سعدی .|| سلطنت کردن .
حکومت نظامیلغتنامه دهخداحکومت نظامی . [ ح ُ م َ ت ِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معلق ماندن قوانین مدنی موقتاً و نائب مناب شدن قوانین لشکری آنرا برای مصلحتی عام . رجوع به نظامی شود.