حکم اندازلغتنامه دهخداحکم انداز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز : به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگندکه نیست همچو منی شاعرسخن پردازخلاف با
حکمدیکشنری عربی به فارسیقضاوت , داوري , احقاق حق , حکم ورشکستگي , داور , ميانجي , فيصل دهنده , دادرسي , فتوي , راي , داور مسابقات , داوري کردن , داور مسابقات شدن , سرحکم (هاکام) , سردا
حکمدیکشنری فارسی به عربیاجراء , ارتباط , انتداب , تفويض , جملة , خطابة , شريعة , عفو , قاعدة , قانون , محکم , مرسوم , مفوضية , ملخص , موة , نظام , وصية ، إرادة
نشانه اندازلغتنامه دهخدانشانه انداز. [ ن ِ ن َ / ن ِ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که نشانه ٔ او خطا نکند. حکم انداز. قادرانداز. (از آنندراج ). آنکه تیر را به نشانه می زند. آنکه تیر وی خطا
حکملغتنامه دهخداحکم . [ ح ُ ] (ع مص ) حکومت . امر. مثال فرمودن . احتکام . تحکم . (تاج المصادر بیهقی ). امر کردن . فرمان دادن . حکم کردن . (زوزنی ). حکم راندن . || (اِ) فرمان .
اندازلغتنامه دهخداانداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی
اندازهلغتنامه دهخدااندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مق
خطالغتنامه دهخداخطا. [ خ ِ / خ َ ] (از ع ، اِ) سهو و اشتباه . (ناظم الاطباء). نقیض صواب . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرت سوی نخجیر کردن هواست گر از خانه نخجیر گیری خطاست . فردوسی .