950 مدخل
کسی که فرمان میدهد و فرمانهایش اجرا میشود.
لورد
reign, rule, sway
احکم
حاکم
عهد
قوانین، قتل شاه یا حکمروا، شاه کش
تیراندازی، قتل شاه یا حکمروا، شاه کش
لرد، حکمروایی کردن، مانند لرد رفتار کردن، عنوان لردی دادن به
پروردگار، حکمروایی کردن، مانند لرد رفتار کردن، عنوان لردی دادن به
حکمراندن، حکمروایی کردن، فرمان راندن، فرمانروایی کردن