حکمالغتنامه دهخداحکما. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) حکماء. ج ِ حکیم .(دهار). حکیمان . فیلسوفان . ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم که ایزد تعالی ف
حَکَماًفرهنگ واژگان قرآنحکم کننده(حکم:فرمان محکم ونافذ واستوار،: لفظ حَکم و حاکم به يک معنا است ، جز اينکه حکم در رسانيدن مدح بليغتر است ، براي اينکه در حق کسي اطلاق ميشود که استحقاق ح
حکمالغتنامه دهخداحکما. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) حکماء. ج ِ حکیم .(دهار). حکیمان . فیلسوفان . ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم که ایزد تعالی ف
حکماءلغتنامه دهخداحکماء. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکیم . || فیلسوفان . کندایان . || طبیبان . || شاعران . || هم الذین یکون قولهم و فعلهم موافقاً للسنة. (تعریفات جرجانی ). رجوع به حُ
حکمانلغتنامه دهخداحکمان . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است . چنانکه در نسبت به
حکمانلغتنامه دهخداحکمان . [ ح َ ک َ ] (ع ص ) تثنیه ٔ حکم در حالت رفعی . در حالت نصبی و جری حکمین . و چون مطلق گویند مراد عمروبن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب ). رجوع ب
حکمای سبعةلغتنامه دهخداحکمای سبعة. [ ح ُ ک َ ی ِ س َ ع َ ] (اِخ ) نامی است که بهفت حکیم قدیم یونانی دهند. یعنی ثالس ملطی . پیتاکس . بیاس . کله ابول . دمیرن . شیلن . سلن . و بعضی مؤلف