حکاملغتنامه دهخداحکام . [ ح ُک ْ کا ] (اِخ ) حکام عرب در جاهلیت پانزده تن بوده اند؛ اکثم بن صیفی . حاجب بن زراره . اقرع بن حابس . ربیعةبن مخاشن . ضمرةبن ابی ضمره تمیمی . عامربن ضرب . غیلان بن سلمةالقیسی . عبدالمطلب . ابوطالب . عاص بن وائل . علأبن حارثه قریشی . ربیعةبن حذار از قبیله ٔ اسد. یق
حکاملغتنامه دهخداحکام . [ ح ُک ْ کا ] (ع اِ) ج ِ حاکم . حاکمان . حاکمین . فرمانفرمایان . فرمانروایان . داوران .
عقائملغتنامه دهخداعقائم . [ ع َ ءِ ] (ع ص ، اِ) عقایم . ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود. || ج ِ عقیمة. (ناظم الاطباء). رجوع به عقیمة شود.
عقاملغتنامه دهخداعقام . [ ع َ ] (ع ص ) مرد که فرزند نشود او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن نازاینده . ج ، عُقماء. (منتهی الارب ). || حرب عقام ؛جنگ سخت . || رجل عقام ؛ مرد زشتخو. || داء عقام ؛ بیماری دشوار که به نشود، و به ضم افصح است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناقه
عقاملغتنامه دهخداعقام . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود.
عقاملغتنامه دهخداعقام . [ ع ُ ] (ع ص ) داء عقام ؛بیماری که به نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).علت بی دارو. (زمخشری ). عَقام . و رجوع به عَقام شود. || یوم عقام ؛ روز سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل عقام ؛ مرد بدخوی . || جنگ شدید. (منتهی الارب ). جنگ سخت که در آن کسی را بر
عکاملغتنامه دهخداعکام . [ ع ِ ] (ع اِ) باربند. (منتهی الارب ). آنچه از لباس یا نخ که چیزی را بدان بندند. (از اقرب الموارد). ج ، عُکُم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حکامتلغتنامه دهخداحکامت . [ ح َ م َ ] (ع مص ) حکامة.محکم کار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || حکیم شدن . حکیم گردیدن . (منتهی الارب ).
حکامیةلغتنامه دهخداحکامیة. [ ح َک ْ کامی ی َ ] (اِخ ) نام نخلستانی به یمامة بنوحکام را. و بنوحکام بطنی است از بنی عبیدبن ثعلبة.
ضمرةلغتنامه دهخداضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی ضمرة تمیمی . یکی ازپانزده تن حکام عرب به جاهلیت . رجوع به حکام شود.
پرتورلغتنامه دهخداپرتور. [ ] (اِ)عنوان حکام بزرگ روم قدیم بود و مفهوم آن در زبان لاتین رئیس حکام است . از سال 364 ق .م . این عنوان به حاکمی که به امور قضائی میپرداخت انحصار یافت و پس از آن بر حکام دیگر نیز اطلاق شد. (ترجمه ٔ تمدن قدیم ).
اوغرلغتنامه دهخدااوغر. [ اَ غ َ ](اِ) مجمع پادشاهان و حکام و اشراف . مجمع و محفل سلاطین و اشراف و حکام و اکابر. || جایی که باد بسیار میوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ).
حکامتلغتنامه دهخداحکامت . [ ح َ م َ ] (ع مص ) حکامة.محکم کار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || حکیم شدن . حکیم گردیدن . (منتهی الارب ).
حکامیةلغتنامه دهخداحکامیة. [ ح َک ْ کامی ی َ ] (اِخ ) نام نخلستانی به یمامة بنوحکام را. و بنوحکام بطنی است از بنی عبیدبن ثعلبة.
احکاملغتنامه دهخدااحکام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حُکم . فرمانهای شاهی . رأی ها. دستورها : و وی [ بوطاهر ] آنچه واجب است از احکام و ارکان بجای آورد. (تاریخ بیهقی ). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع . (کلیله و دمنه ). در احکام مروت ، غدر به
احکاملغتنامه دهخدااحکام . [ اِ ] (ع مص ) محکم کردن . استوار کردن . (تاج المصادر). استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) : و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق ... تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. (چهارمقاله ٔ عروضی ). شرائط تأکید و اِحکام اندر آن [ وثیقت ] بجای آورد. (ک
استحکاملغتنامه دهخدااستحکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استوار شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). استواری . استوار گردیدن . (منتهی الارب ). حصانت . محکمی .اِحکام : الحمد ﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک الملة التی علت غراسها و رست اساسها و استحکمت ارومتها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl"
إِحکامدیکشنری عربی به فارسیدرستي , صحت , دقت داشتن (دقيق بودن) , استواري , متقن بودن , محکم بودن , دقيق بودن
احکامدیکشنری عربی به فارسیمحکم کردن , ثابت کردن , پرچ کردن , قاطع ساختن , گروه , پرچ بودن (مثل سرميخ)