حکدیکشنری عربی به فارسیساييدن , خراشيدن زدودن , پاک کردن , حک کردن , سر غيرت اوردن , بر انگيختن , تحريک کردن , بافتن , کشبافي کردن , بهم پيوستن , گره زدن , بستن
هکلغتنامه دهخداهک . [ هََ ک ک ](ع مص ) به شمشیر زدن کسی را. || دریافتن کسی را بگنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افکنده شدن . (منتهی الارب ). || تیزدادن . || پیخال ان
حک کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کندهکاری کردن، نقر کردن ۲. سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن
اقطعدیکشنری عربی به فارسیحک کردن , تراشيدن , کنده کاري کردن , بريدن , قطع کردن , انداختن (درخت وغيره) , ضربت , شقه , ذبح , شکاف ياترک نتيجه ضربه , جدا کردن , منفصل کردن