حَسُنَتْفرهنگ واژگان قرآننيکوست(حسن عبارت است از هر چيزي که بهجت و شادابي آورد و انسان به سوي آن رغبت کند )
پروائیدنلغتنامه دهخداپروائیدن . [ پ َرْ دَ ] (مص ) دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) : هر آن پروانه کو شمع ترا دیدشبش خوشتر ز روز آمد بسیماهمی پرد بگرد شمع حسنت بروز و شب نگیرد
حافظمیرلغتنامه دهخداحافظمیر. [ ف ِ ] (اِخ ) از مردم قریه ٔ سینان است . صفات حمیده و اخلاق پسندیده داشت و به انواع فضل و کمال آراسته بود. این رباعی از اوست :افسوس که حسنت ای جفاجوی
متحدثلغتنامه دهخدامتحدث . [ م ُ ت َ ح َدْ دِ ] (ع ص ) سخن گوینده . (آنندراج ). بیان کننده . (ناظم الاطباء) : شهری متحدثان حسنت الا متحیران خاموش . سعدی .و رجوع به تحدث شود. || مو
بر زبان افتادنلغتنامه دهخدابر زبان افتادن . [ب َ زَ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شهرت یافتن اعم از آنکه بخوبی باشد یا بزشتی . (آنندراج ) : ز بس از خلق روپوشی نشانی هست در حسنت فتاده بر زبا
وابوسیدهلغتنامه دهخداوابوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) روگردان شده . بی دماغ گشته .(بهار عجم ) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) : از بوسه ام دل شاد کن ، ز انجام حسنت یاد کن کز بوسه گاه