حویجلغتنامه دهخداحویج . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه دیگ را باید پختن را. دیگ افزار. دیگ ابزار. || تضیقاً؛ زردک . گرز. کزر اصطفلین . جزر. اسطافولینس . کلمه ٔهویج از حوائج القدر آمده است
هویجگویش اصفهانی تکیه ای: zardak / haviǰ طاری: zardak / haviǰ طامه ای: haviǰ طرقی: zardak / haviǰferengi کشه ای: zardak نطنزی: zardak / haviǰ
حویجاءلغتنامه دهخداحویجاء. [ ح ُ وَ ] (ع اِ) حاجت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ما فیه حویجاء ولالویجاء؛ اَی حاجة. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجاء شود. || راه م
تره حویجکلغتنامه دهخداتره حویجک . [ ت َ رَ/ رِ ح َ ج َ ] (اِ مرکب ) گیاهی خودرو دشتی است که برگ آن به برگ حویج (زردک ) ماند و در آشها کنند و این نام در کرج معمول است . (یادداشت بخط م
حاویجلغتنامه دهخداحاویج . (اِ) آنچه بالای دیگ پخته اندازند برای خوشبوئی مانندادرک و زیره و قرنقل و جز آن . (آنندراج ) . حویج .
حویجاءلغتنامه دهخداحویجاء. [ ح ُ وَ ] (ع اِ) حاجت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ما فیه حویجاء ولالویجاء؛ اَی حاجة. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجاء شود. || راه م
تره حویجکلغتنامه دهخداتره حویجک . [ ت َ رَ/ رِ ح َ ج َ ] (اِ مرکب ) گیاهی خودرو دشتی است که برگ آن به برگ حویج (زردک ) ماند و در آشها کنند و این نام در کرج معمول است . (یادداشت بخط م
توبلةلغتنامه دهخداتوبلة. [ ت َ ب َ ل َ ] (ع مص ) دیگ افزار در حویج دیگ کردن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دیگ افزار ریختن در دیگ . (ناظم الاطباء). رجوع به تابل و توابل شو
چغندرلغتنامه دهخداچغندر. [ چ ُ غ ُ دَ / دُ ] (اِ) حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان ). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم
چقندرلغتنامه دهخداچقندر. [ چ ُ ق ُ دَ ] (اِ) نام حویجی است معروف که در آشها کنند. (برهان ) (آنندراج ). همان چغندر است . (از شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به چغندر و چغندر قند شود.