حولیلغتنامه دهخداحولی . [ ح َ لا ] (ع ص ) رجل حولی ؛ مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب ). || حائل . (اقرب الموارد). ج ، حَولَیات . (از اقرب الموارد). رجوع به حائل شود.
حولیلغتنامه دهخداحولی . [ ح َ لی ی ] (ع اِ) اسب و گوسفند یک ساله . ج ، حوالی . (مهذب الاسماء). یک ساله از ستوران ناکفته سم و غیر آن . حولیة مؤنث آن و حولیات جمع آن . (از منتهی
هولیلغتنامه دهخداهولی . (اِخ ) در هندی نام عیدی و جشنی است . (برهان ) (آنندراج ). این جشن را در اوائل فصل بهار برپا می کنند. (فرهنگ عمید).
حولیاتلغتنامه دهخداحولیات . [ ح َ لی یا ] (ع اِ) ج ِ حولی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ حولیة. بقصائدی گفته میشود که در نظم و تهذیب و تنقیح و اظهار آن یک سال گذشته
حولیةلغتنامه دهخداحولیة. [ ح َ لی ی َ ] (ع اِ) مؤنث حولی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حولی شود.
حولیاتلغتنامه دهخداحولیات . [ ح َ لی یا ] (ع اِ) ج ِ حولی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ حولیة. بقصائدی گفته میشود که در نظم و تهذیب و تنقیح و اظهار آن یک سال گذشته
حولیةلغتنامه دهخداحولیة. [ ح َ لی ی َ ] (ع اِ) مؤنث حولی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حولی شود.
حوالیلغتنامه دهخداحوالی .[ ح َ لی ی ] (ع اِ) ج ِ حَولی ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی اسب و گوسفند یک ساله . (مهذب الاسماء). رجوع به حولی شود. || (ص ) رجل حوالی ؛ م
قلبلغتنامه دهخداقلب . [ ق ُل ْ ل َ ] (ع ص ) حیله ساز ماهر در تقلب . (منتهی الارب ). حیله گر بینا به زیرورو کردن کار: رجل حُوَّل ٌ قُلَّب ٌ و حُولی قلبی و حولی قلب . (اقرب الموا