حوضدیکشنری عربی به فارسیلگن , تشتک , حوزه رودخانه , ابگير , دستشويي , لگن خاصره , حفره لگن خاصره , لگنچه کليوي , بند سيل گير , سد , دريچه تخليه , انبار , بندگذاشتن , از بنديا دريچه جار
هوزلغتنامه دهخداهوز. (اِخ ) خوز. رجوع به خوز شود. جمع معرب آن اهواز است و نام قوم ساکن خوزستان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هوزلغتنامه دهخداهوز. [ هََ وْ وَ ] (اِ) دومین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جُمَّل که شامل سه حرف «هَ» و «و» و «ز» و به ترتیب برابر با پنج و شش و هفت است : به هر لغت که تو گویی سخ
هوزلغتنامه دهخداهوز. (اِ) آواز تند و تیز را گویند مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برآید. (برهان ) : باز بانگ اندراوفتاد به هوزآهو آزاد شد ز پنجه ٔ یوز.نظامی .
حوض السفندیکشنری عربی به فارسیبارانداز , لنگرگاه , بريدن , کوتاه کردن , جاخالي کردن , موقوف کردن , جاي محکوم يا زنداني در محکمه
حوض السمکدیکشنری عربی به فارسینمايشگاه جانوران و گياهان ابزي , شيشه بزرگي که در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند , ابزيگاه , ابزيدان