حوصلغتنامه دهخداحوص . [ ح َ ] (ع اِ) معص . (منتهی الارب ). مغص . (اقرب الموارد): گویند انی اجدفی بطنی حوصاً و بوصاً و هر دو بیک معناست . (اقرب الموارد). || (مص ) حیاصة. دوختن .
حوصلغتنامه دهخداحوص . [ ح َ وَ ] (ع اِمص ) تنگی در دنباله ٔ چشم یا در دنباله ٔ یک چشم و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). || (مص ) تنگ شدن گوشه ٔ چشم که گویی بهم دوخته شد
هوسدیکشنری عربی به فارسیديوانه کردن , فکر کسي را مختل کردن , ديوانگي , شور , شوق , ترک , شکاف , شيدايي , عشق , هيجان بي دليل وزياد , عقده روحي , فکر داءم , وسواس
حوسلغتنامه دهخداحوس . (ع ص ، اِ) ج ِ احوس ، به معنی دلاور وبی باک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به احوس شود. || ابل حوس ؛ شتران بدیرجنبنده از چراگاه خودها. (منتهی الارب
حوسلغتنامه دهخداحوس . [ ح َ ] (ع مص ) بسیار جُستن . || گرد سرای گشتن بطلب چیزی . || پاسپر کردن . || دامن کشان رفتن . || نیکو پوست بازکردن بترتیب . (منتهی الارب ). || آمیزش و مخ
حوصلهگویش اصفهانی تکیه ای: howsela طاری: howsela طامه ای: howsala طرقی: hawsela کشه ای: howsela نطنزی: howsela
حوصلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بردباری، حلم، شکیب، تحمل، شکیبایی، صبر ≠ ناشکیبایی ۲. حال، آمادگی، ذوق، دماغ ۳. مجال ۴. ظرفیت، گنجایش ۵. چینهدان
حوصاءلغتنامه دهخداحوصاء. [ ح َ ] (ع ص ) مؤنث احوص . وصف است از حَوَص یعنی زن که دنباله ٔ چشم او باریک و تنگ باشد، بطوری که گوئی دوخته شده است . (از اقرب الموارد). چشمی که گوشه ٔ