حوسلغتنامه دهخداحوس . (ع ص ، اِ) ج ِ احوس ، به معنی دلاور وبی باک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به احوس شود. || ابل حوس ؛ شتران بدیرجنبنده از چراگاه خودها. (منتهی الارب
حوسلغتنامه دهخداحوس . [ ح َ ] (ع مص ) بسیار جُستن . || گرد سرای گشتن بطلب چیزی . || پاسپر کردن . || دامن کشان رفتن . || نیکو پوست بازکردن بترتیب . (منتهی الارب ). || آمیزش و مخ
حوسلغتنامه دهخداحوس . [ ح ُوْ وَ ] (ع ص ) خطوب حوس ؛ امور که بر قوم نازل شده فراگیرنده و در آینده میان دیار آنها. (منتهی الارب ). اموری که بر قوم نازل میشود و آنان را فرامیگیرد
هوسدیکشنری عربی به فارسیديوانه کردن , فکر کسي را مختل کردن , ديوانگي , شور , شوق , ترک , شکاف , شيدايي , عشق , هيجان بي دليل وزياد , عقده روحي , فکر داءم , وسواس
هوسدیکشنری فارسی به انگلیسیcaprice, crotchet, fancy, freak, humor, impulse, impulsion, notion, vagary, whim, whimsicality
حؤسلغتنامه دهخداحؤس . [ ح َ ءُ ] (ع ص ) بر وزن فعول ، دلاور و شجاع در جنگ که مردان بسیار کشد. (از اقرب الموارد).
حوساءلغتنامه دهخداحوساء. [ ح َ ] (ع ص ) ناقه ٔ بسیارخوار. || ناقه ٔ سخت جان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حؤسلغتنامه دهخداحؤس . [ ح َ ءُ ] (ع ص ) بر وزن فعول ، دلاور و شجاع در جنگ که مردان بسیار کشد. (از اقرب الموارد).
حوساءلغتنامه دهخداحوساء. [ ح َ ] (ع ص ) ناقه ٔ بسیارخوار. || ناقه ٔ سخت جان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).