کار اصطلاحشناسی حوزهبنیاد،واژهگزینی حوزهبنیادdomain-oriented terminology workواژههای مصوب فرهنگستانبررسی همة مفاهیم یک حوزة تخصصی و تعیین روابط بین آنها
حوزةلغتنامه دهخداحوزة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ناحیت . (مهذب الاسماء). || مرکز. مجتمع.- حوزةالملک ؛ دارالملک . پای تخت . بیضه ٔ ملک . دارالسلطنه . عاصمه . کرسی . قصبة. (یادداشت مرحوم دهخدا).- حوزه ٔ انتخابات </s
حوزیةلغتنامه دهخداحوزیة. [ زی ی َ ] (ع اِ) ناقه ٔ گوشه گیر از شتران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ناقه ای که قوت رفتن در وی مجتمع باشد یا سرشتی دارد که در آن سرشت و در خوش رفتاری وی دیگر شتران به وی نمیرسند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حویزهلغتنامه دهخداحویزه . [ ح ُ وَ زَ ] (اِخ ) قصبه ای است بخوزستان ، گروهی ازمحدثان بدین قصبه منسوبند. (از منتهی الارب ). شهرکی است از اقلیم خوزستان بر دوازده فرسنگی اهواز. (ابن خلکان ). روستای بزرگی است در نواحی بصره . (الانساب ).
حوزهفرهنگ فارسی عمید۱. ناحیه؛ محدوده؛ قلمرو.۲. = حوزۀ علمیه⟨حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.
حوزهدیکشنری فارسی به انگلیسیambit, district, domain, front, horizon, provinces, purview, realm, scope, sphere
حوزهفرهنگ فارسی معین(حُ زِ) [ ع . حوزة ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - جانب ، طرف . 3 - میان مملکت . ؛ ~علمیه مرکز تحصیل علوم دینی .
محوزهلغتنامه دهخدامحوزه . [ م ُ ح َوْوَ زَ ] (اِخ ) نامی برای قم و توابع آن . آنچه از دیگر شهرها که به نزدیک قم اند با قم جمع کرده اند و اضافت نموده و آن را محوزه می خوانند. (تاریخ قم ص 56).
حوزهفرهنگ فارسی عمید۱. ناحیه؛ محدوده؛ قلمرو.۲. = حوزۀ علمیه⟨حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.