حورانهواژهنامه آزادحورا+پسوند صفت ساز {نه} _ بسیار زیبا، فریبا، دختر بهشتی _ فرشته ی روی زمین و هم به معنی زنی بسیار سپیدپوست با چشم و ابروان مشکی رنگ_ حورا:یکی از القاب حضرت فاطم
حورانیلغتنامه دهخداحورانی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حوران . (الانساب سمعانی ). رجوع به حوران شود.
حورانلغتنامه دهخداحوران . (ص ، اِ) ج ِ حور که در فارسی مفرد استعمال شود : شدند آن روضه ٔ حوران دلکش بصحرایی چو مینو خرم و خوش . نظامی .حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف از دوزخیان پرس
حورانلغتنامه دهخداحوران . (ع ص ) حیران . ج ِ حائر. (منتهی الارب ). رجوع به حائر شود. || ج ِ حُواره . بچه ٔ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب
حورانلغتنامه دهخداحوران . [ ح َ ] (اِخ ) شهری است به دمشق . (منتهی الارب ). نام ناحیتی است نزدیک دمشق در راه دمشق و حجاز. (ابن بطوطه ). ناحیه ٔ بزرگی است از اعمال دمشق در جانب قب
زیرقانلغتنامه دهخدازیرقان . (اِخ ) مکانی بر راه بلخ به غزنین : پس لشکر از راه دره ٔ زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند و سه روز مقام کردند با نشاط شراب و شکار به دشت حورانه . (
حورانیلغتنامه دهخداحورانی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حوران . (الانساب سمعانی ). رجوع به حوران شود.
حورانلغتنامه دهخداحوران . (ص ، اِ) ج ِ حور که در فارسی مفرد استعمال شود : شدند آن روضه ٔ حوران دلکش بصحرایی چو مینو خرم و خوش . نظامی .حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف از دوزخیان پرس
حورانلغتنامه دهخداحوران . (ع ص ) حیران . ج ِ حائر. (منتهی الارب ). رجوع به حائر شود. || ج ِ حُواره . بچه ٔ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب