حورالعینلغتنامه دهخداحورالعین . [ رُل ْ ](ع اِ مرکب ) به معنی زنان سپیدپوست فراخ چشم ، چه حورجمع حوراء است و حوراء به معنی زن سپیدپوست که موی سر و سیاهی چشمش بغایت سیاه و پوست بدنش
حجرالعینلغتنامه دهخداحجرالعین . [ ح َ ج َ رُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی در ذیل ذکر فیروزج گوید: و اما حجرالعین فالسبج احق به لان العامة یزعمون ان المعیون اذا کان معه سبج
حرالطینلغتنامه دهخداحرالطین . [ ح ُرْ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) میانه ٔ گِل و برگزیده ٔ آن . (از منتهی الارب ).
حجرالمینالغتنامه دهخداحجرالمینا. [ ح َ ج َرُل ْ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: و لونه ازرق کمدفی زرقیة شفوف کالزجاج و اجوده الصافی اللون الشبیه بالیاقوت الازرق و فیه صلابة الیاقوت . (نخب
سیه چشملغتنامه دهخداسیه چشم . [ ی َه ْ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) حورالعین . که چشمان سیاه دارد. چشم محبوب . (فرهنگ رشیدی ) : ای غالیه زلفین ماه پیکرعیار و سیه چشم و نغز و دلبر. خسروی .
خشینهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتیره؛ کبود: ◻︎ کوهسار خشینه را به بهار / گه فرستد لباس حورالعین (کسائی: ۶۲).
ملیقلغتنامه دهخداملیق . [ ] (ع اِ) سیاهی با لیقه که در دوات اندازند : مگرملیق دواتت شود در این سوداهمی بپیچد بر خویش زلف حورالعین . کمال اسماعیل .رجوع به مدخل بعد شود.
تزیینلغتنامه دهخداتزیین . [ ت َزْ ] (ع مص ) آراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیاراستن . (زوزنی )