حورلغتنامه دهخداحور. (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل . ناحیه ای است واقع در جلگه . معتدل و دارای 1773 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔسقرچی و چشمه مشروب میشود. محصولاتش غ
حورلغتنامه دهخداحور. (اِخ ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
حورلغتنامه دهخداحور. (ع اِ) به راء مهمله به ضم حا و به زای معجمه نیز آمده از جمله ٔ اشجار است . قریب به درخت خرما برگش مثل برگ بید و از آن باریکتر و درازتر و دانه ٔ او مانند گن
حورلغتنامه دهخداحور. (ع ص ، اِ) ج ِ حوراء. سیه چشمان سپیداندام . ولی در فارسی بمعنای مفرد بکار میرود و به علامت جمع فارسی [ حوران ] آنرا جمع بندند. (غیاث ). حور در فارسی بجای م
هورگویش بختیاریکیسه بزرگ بافته شده از نخ پرک را از وسط یک ردیف مىدوزند تا به دو بخش مساوى تقسیم شود، هر بخش 50 کیلو ظرفیت دارد و مخصوص حمل غلات و حبوبات است.
حُورفرهنگ واژگان قرآنسفيدان (جمع حوراء است و "حور عين " به معناي زناني است که سفيدي چشمانشان بسيار سفيد ، و سياهي آن نيز بسيار سياه باشد ، و يا به معناي زناني است که داراي چشماني در
حُورفرهنگ واژگان قرآنسفيدان (جمع حوراء است و "حور عين " به معناي زناني است که سفيدي چشمانشان بسيار سفيد ، و سياهي آن نيز بسيار سياه باشد ، و يا به معناي زناني است که داراي چشماني در
حور رومیلغتنامه دهخداحور رومی . [ ح َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است که صمغ آن کاه رباباشد. برگ آنرا با سرکه بمصروع دهند شفا یابد. (آنندراج ) (برهان قاطع). اکیروس و صمغه بال
روحلغتنامه دهخداروح . (ع اِ) جان . ج ، اَرْواح . مؤنث نیز می باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جان . (غیاث ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (دهار). نفس . (منتهی الارب ). آنچه
حوریلغتنامه دهخداحوری . [ ح َ وَ ری ی ] (ع ص ) کبش حوری ؛ قچقار سرخ پوست . (منتهی الارب ). منسوب است به حَوَر؛ پوست . (اقرب الموارد).