حنیففرهنگ مترادف و متضاد۱. مسلمان، موحد ≠ کافر، مشرک، ناخداباور ۲. راستکیش، پاکدین، راستدین ≠ بدکیش ۳. راست ۴. برحق، درست ≠ ناحق
حنیفلغتنامه دهخداحنیف . [ ] (اِخ ) ابن ریاب الانصاری . یکی از اصحاب است . در غزوه ٔ احد و دیگرغزوات حضور داشت و در محاربه ٔ معونه بشهادت رسید.
حنیفلغتنامه دهخداحنیف . [ ح َ ] (ع ص ،اِ) مایل از هر دین باطل بسوی دین اسلام ثابت بر آن .(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برگشته از ملت های باطل . (تر
حنیففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. راست؛ مستقیم.۲. ثابت و پایدار در دین.۳. کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد.
حنیفیلغتنامه دهخداحنیفی .[ ح َ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حنیفة : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهانداور رهبر. ناصرخسرو. || تابع مذهب ابوحنیفة. ج ، حنیفة، احناف . (
حنیفیتلغتنامه دهخداحنیفیت . [ ح َ فی ی َ ] (از ع ، اِمص ) مسلمانی . (السامی فی الاسامی ). رجوع به حنیفیة شود.
حنیفیةلغتنامه دهخداحنیفیة. [ ح َ فی ی َ ] (ع اِ) مؤنث حنیفی . عقیده ٔ نیکو و مذهب حق . (ناظم الاطباء). و حنیفیه در اسلام میل بسوی اسلام و اقامت بر عقد آن است . (اقرب الموارد).- س
حنیفقانلغتنامه دهخداحنیفقان . [ ح ُ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خواجه ٔبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 34هزارگزی شمال فیروزآباد و 2هزارگزی باختر شوسه ٔ فیروزآباد به شیراز.
حنیفهفرهنگ نامها(تلفظ: hanife) (عربی) (مؤنث حنیف) دختر درست و پاک ، دختر راستین ، زن ثابت قدم در دین .