حننئیللغتنامه دهخداحننئیل . [ ] (اِخ ) (یعنی نعمت یافته از خدا)اسم برجی میباشد که در حصار اورشلیم بود. از قرار معلوم فیمابین باب الحوت ، یعنی دروازه ٔ ماهی و باب الغنم ، دروازه ٔ
حزائیللغتنامه دهخداحزائیل . [ ح ِ ] (اِخ ) یکی از ملوک سریانی . در 876 ق َ . م . که ابن عدادی را از تاج و تخت محروم کرده و ممالک او را به ضبط خویش آورد و بر یهود و اسرائیل استیلا
حنائیلغتنامه دهخداحنائی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حنا: رنگ حنایی ؛ رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. (ناظم الاطباء).
حنائیلغتنامه دهخداحنائی . [ ح ِن ْ نا ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حناء. حنافروش . (الانساب ) (ناظم الاطباء). ج ، حنائیون . (ناظم الاطباء).
حنائیونلغتنامه دهخداحنائیون . [ ح ِن ْ نا ئی یو ] (ع اِ) ج ِ حنائی . (ناظم الاطباء). حنافروشان . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
حزائیللغتنامه دهخداحزائیل . [ ح ِ ] (اِخ ) یکی از ملوک سریانی . در 876 ق َ . م . که ابن عدادی را از تاج و تخت محروم کرده و ممالک او را به ضبط خویش آورد و بر یهود و اسرائیل استیلا
حنائیلغتنامه دهخداحنائی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حنا: رنگ حنایی ؛ رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. (ناظم الاطباء).
حنائیلغتنامه دهخداحنائی . [ ح ِن ْ نا ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حناء. حنافروش . (الانساب ) (ناظم الاطباء). ج ، حنائیون . (ناظم الاطباء).
حنائیونلغتنامه دهخداحنائیون . [ ح ِن ْ نا ئی یو ] (ع اِ) ج ِ حنائی . (ناظم الاطباء). حنافروشان . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
اشک حنائیلغتنامه دهخدااشک حنائی . [ اَ ک ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک خون آلوده و اشک خونی و اشک خونین و اشک گلگون شود.