حنذلغتنامه دهخداحنذ. [ ح َ ] (ع مص ) تحناذ. بریان کردن گوسفند و مانند آن . (تاج المصادر بیهقی ). بریان کردن گوسفند را در مغاکی و گذاشتن بالای آن سنگهای گرم تا خوب پخته شود. (نا
حنذلغتنامه دهخداحنذ.[ ح ِ ] (ع اِ) حنیذ. محنوذ. گوسپند و گوساله ٔ بریان کرده شده یا گوسفند گرم که پس از بریان کردن هنوز آب از آن چکد. (از اقرب الموارد). رجوع به حنیذ شود.
حنذیذلغتنامه دهخداحنذیذ. [ ح ِ ] (ع اِ) بسیار عرق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار عرق از اسبان و مردم . (اقرب الموارد).
حنذمانلغتنامه دهخداحنذمان . [ ح ِ ذِ] (ع اِ) طایفه و گروه یا قبیله . (منتهی الارب ). جماعت . و گویند طایفه و گویند قبیله . (اقرب الموارد).
حنذیانلغتنامه دهخداحنذیان . [ ح ِ ] (ع اِ) بسیار شر و بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثیرالشر. (اقرب الموارد).
حنذیذلغتنامه دهخداحنذیذ. [ ح ِ ] (ع اِ) بسیار عرق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار عرق از اسبان و مردم . (اقرب الموارد).
حنذمانلغتنامه دهخداحنذمان . [ ح ِ ذِ] (ع اِ) طایفه و گروه یا قبیله . (منتهی الارب ). جماعت . و گویند طایفه و گویند قبیله . (اقرب الموارد).
حنذیانلغتنامه دهخداحنذیان . [ ح ِ ] (ع اِ) بسیار شر و بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثیرالشر. (اقرب الموارد).