حناقلغتنامه دهخداحناق . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَنَق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به معنی خشم و شدت خشم . رجوع به حنق شود.
حناقریشلغتنامه دهخداحناقریش . [ ح َن ْ نا ق ُ رَ ] (اِ مرکب ) حنای قریش . حزازالصخر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). زهرالحجر است که شکوفه ٔ سنگ باشد و آن چیزی است که بر روی سنگهای کوه
حناقریشلغتنامه دهخداحناقریش . [ ح َن ْ نا ق ُ رَ ] (اِ مرکب ) حنای قریش . حزازالصخر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). زهرالحجر است که شکوفه ٔ سنگ باشد و آن چیزی است که بر روی سنگهای کوه
زبل الکلابلغتنامه دهخدازبل الکلاب . [ زِ لُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین سگ . خرء الکلب : افکنده ٔ سگ . بیرونی آرد: افکنده ٔسگ که استخوان خورده باشد و لون او سپید بود علت خناق و حلق را