plungedدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شد، شیرجه رفتن، فرو بردن، غوطه ور ساختن، غوطهور شدن، غوطه دادن، شیب تند پیدا کردن، غوطه زدن
plungesدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق می شود، غوطه، شیرجه، سقوط سنگین، گودال عمیق، سرازیری تند، شیرجه رفتن، فرو بردن، غوطه ور ساختن، غوطهور شدن، غوطه دادن، شیب تند پیدا کردن، غوطه زدن
pluggedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل شده، برق وصل کردن، بستن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن
plungeدیکشنری انگلیسی به فارسیغوطه، شیرجه، سقوط سنگین، گودال عمیق، سرازیری تند، شیرجه رفتن، فرو بردن، غوطه ور ساختن، غوطهور شدن، غوطه دادن، شیب تند پیدا کردن، غوطه زدن