حمشلغتنامه دهخداحمش . [ ح َ ] (ع ص ) باریک . || مرد باریک ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باریک خلقت . || ساق باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، حِماش . || (مص
حمشةلغتنامه دهخداحمشة. [ ح َ ش َ ] (ع مص ) خشمگین شدن و غضب کردن . (اقرب الموارد). برافروختن از خشم . (منتهی الارب ). || سخت شدن . || (ص ) مؤنث حَمش . (منتهی الارب ) (اقرب المو
حمشةلغتنامه دهخداحمشة. [ ح َ م ِ ش َ /ح َ ش َ ] (ع ص ) لثة حمشة؛ لثة کم گوشت . || اوتار حمشة؛ باریک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
playدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی، نمایشنامه، نمایش، لهو، تفریح، نواخت، ورزش، نواختن ساز و غیره، سرگرمی مخصوص، بازی کردن، نواختن، زدن، تفریح کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، روی صحنه
حمشلغتنامه دهخداحمش . [ ح َ ] (ع ص ) باریک . || مرد باریک ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باریک خلقت . || ساق باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، حِماش . || (مص
حمشةلغتنامه دهخداحمشة. [ ح َ ش َ ] (ع مص ) خشمگین شدن و غضب کردن . (اقرب الموارد). برافروختن از خشم . (منتهی الارب ). || سخت شدن . || (ص ) مؤنث حَمش . (منتهی الارب ) (اقرب المو
حمشةلغتنامه دهخداحمشة. [ ح َ م ِ ش َ /ح َ ش َ ] (ع ص ) لثة حمشة؛ لثة کم گوشت . || اوتار حمشة؛ باریک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).