حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد. || (ص ) خوشه ٔ بسیاربار خرما. ج ، حاشدون . حاشدین . حُشّد.
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عیسی بخاری معروف به غزال . حافظ و محدث و از اقران بخاری صاحب صحیح است . حاشد ساکن شهر شاش بود. غنجار درتاریخ بخارا از طریق ع
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن جشم بن خیوان بن نوف الهمدانی . از قحطان ، جدی است جاهلی ، و بنی حجور از فرزندان او باشند. (اعلام زرکلی ، از نهایة الارب ).
plansدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ها، طرح، برنامه، نقشه، تدبیر، خیال، اندیشه، طرح کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طراحی کردن، ترتیب کارها را معین کردن
حمادلغتنامه دهخداحماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عمربن یونس بن کلیب الکوفی یا واسطی مولی بنی سواءةبن عامربن صعصعة، معروف بعجرد. شاعر مشهور مکنی به ابی عمرو و قیل ابی یحیی . از مخ
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد. || (ص ) خوشه ٔ بسیاربار خرما. ج ، حاشدون . حاشدین . حُشّد.
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عیسی بخاری معروف به غزال . حافظ و محدث و از اقران بخاری صاحب صحیح است . حاشد ساکن شهر شاش بود. غنجار درتاریخ بخارا از طریق ع