حمدونهلغتنامه دهخداحمدونه . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) میمون و آن جانوری است شبیه به انسان و بعربی قرد خوانند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : موش وبقر و پلنگ و خرگوش بکارزین چار که بگذری نهن
حمدونةلغتنامه دهخداحمدونة. [ ح َ ن َ ] (اِخ ) نام دختری ادیبه و شاعره است از اهالی قصبه ٔ وادی اش از غرناطه ٔ اندلس که بحسن و لطافت اشعار و قوت فصاحت و بلاغت شهرت یافت . (قاموس ال
حمدون قصارلغتنامه دهخداحمدون قصار. [ ح َ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از کبار مشایخ و موصوف بورع و تقوی بود و درفقه و علم حدیث درجه ٔ عالی داشت و در عیوب نفس دیدن صاحب نظری عجیب بود و مجاهده و
ابن حمدونلغتنامه دهخداابن حمدون . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) بهاءالدین ابوالمعالی محمدبن حسن ، ملقب به کافی الکفاة (495-562 هَ .ق .). از علمای لغت . در زمان خلفای بنی عباس متصدی مناصب خطی
حمدونةلغتنامه دهخداحمدونة. [ ح َ ن َ ] (اِخ ) نام دختری ادیبه و شاعره است از اهالی قصبه ٔ وادی اش از غرناطه ٔ اندلس که بحسن و لطافت اشعار و قوت فصاحت و بلاغت شهرت یافت . (قاموس ال
حمدةلغتنامه دهخداحمدة. [ ح َ دَ ] (اِخ ) حمدونة. دختر زیادبن تغبی . وی از قریه ٔ بادی از اعمال وادی آش باشد. حمدة ادیبه ای بزرگوار و شاعره ای صاحب جمال و مال بود باپارسائی و پاک
ماندریللغتنامه دهخداماندریل . (اِ) نوعی حمدونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام قسمی از بوزینه . (ناظم الاطباء).نوعی از بوزینه ٔ آفریقائی به رنگهای آبی و قرمز، این کلمه از زبا
چزلغتنامه دهخداچز. [ چ َ ] (اِ) میمون را گویند که حمدونه است . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حیوانی که نامهای دیگرش بوزینه و میمون است . (فرهنگ نظام ) : یا مادر تو ز نس