حمحمهلغتنامه دهخداحمحمه . [ ح َ ح َ م َ ] (ع مص ) بانگ کردن اسب تاتاری وقت جو خواستن . (منتهی الارب ). بانگ کردن بر ذون در طلب علف . (از اقرب الموارد). بانگ کردن اسب دروقت علف خو
حمحمهلغتنامه دهخداحمحمه . [ ح ِ ح ِ / ح ُ ح ُ م َ ] (ع اِ) نباتی است یا گاوزبان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
حماحمةلغتنامه دهخداحماحمة. [ ح َ ح ِ م َ ] (ع اِ) یکی حماحم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حماحم شود.
حمامهلغتنامه دهخداحمامه . [ ] (اِخ ) نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در ب
poplitealدیکشنری انگلیسی به فارسیپاپیتیال، مربوط به ناحیه رکبی، رکبی، وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو
خرسلغتنامه دهخداخرس . [ خ َ رَ ] (ع اِ) عیب کوچکی است در اسب و علامت آن شیهه کشیدن این حیوانست بی آنکه بتواند حمحمه کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 25).
ضباحلغتنامه دهخداضباح . [ ض ُ ] (ع اِ) بانگ روباه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || آواز دم اسب ، و آن غیر صهیل و غیر حمحمه است . || بانگ بوم . || (اِخ ) نام مردی . (منتهی ال
تحمحملغتنامه دهخداتحمحم . [ ت َح َ ح ُ ] (ع مص ) اَحَم ّ شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بانگ کردن اسب آهسته تر از صهیل . || بانگ اسب تاتاری وقت جو خواستن . (منتهی الارب
بانگ کردنلغتنامه دهخدابانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هب