حثطلغتنامه دهخداحثط. [ ] این صورت در سه نسخه ٔ خطی از مهذب الاسماء آمده است و جمع آن را احثاط آورده است و معنی آن را در یک نسخه ، پیچیذه که در شکم گوسفند بود و در نسخه ٔ دیگر ب
حماطلغتنامه دهخداحماط. [ ح َ ] (ع اِ) علف خشکی که در آن مار کمین کند و هر علف خشک . (ناظم الاطباء). || ج ِ حَماطَة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حماطه شود.
حماطلغتنامه دهخداحماط. [ ح ُ ] (ع اِ) انجیر کوهی . (ربنجنی ). نوعی ازانجیر است و بعربی تین گویند. (برهان ) (آنندراج ).
حماطةلغتنامه دهخداحماطة. [ح َ طَ ] (ع اِ) سوزش و درشتی حلق . درد گلو. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سوزش دل و معده . (مهذب الاسماء). || درختی است ما
حماطیطلغتنامه دهخداحماطیط. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حمطوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حمطوط شود. || ج ِ حمطاط. هر دو به معنی کرمی است که در گیاه باشد. (منتهی الارب ). رجوع ب
حثطلغتنامه دهخداحثط. [ ] این صورت در سه نسخه ٔ خطی از مهذب الاسماء آمده است و جمع آن را احثاط آورده است و معنی آن را در یک نسخه ، پیچیذه که در شکم گوسفند بود و در نسخه ٔ دیگر ب
حماطلغتنامه دهخداحماط. [ ح َ ] (ع اِ) علف خشکی که در آن مار کمین کند و هر علف خشک . (ناظم الاطباء). || ج ِ حَماطَة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حماطه شود.
حماطلغتنامه دهخداحماط. [ ح ُ ] (ع اِ) انجیر کوهی . (ربنجنی ). نوعی ازانجیر است و بعربی تین گویند. (برهان ) (آنندراج ).
حماطةلغتنامه دهخداحماطة. [ح َ طَ ] (ع اِ) سوزش و درشتی حلق . درد گلو. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سوزش دل و معده . (مهذب الاسماء). || درختی است ما
حماطیطلغتنامه دهخداحماطیط. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حمطوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حمطوط شود. || ج ِ حمطاط. هر دو به معنی کرمی است که در گیاه باشد. (منتهی الارب ). رجوع ب