حالی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن ≠ حالی شدن ۲. ادب کردن، آدم کردن
حمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حمل کردن، بهپشت گذاشتن، بهدوشگذاشتن، نگاه داشتن آوردن، بردن، انتقال دادن، منتقل کردن سواریدادن، سوار کردن [سوار شدن ◄سفر کردن 267] حمالی کردن
دِسْتَکْ دِسْتَکْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کار کردن ، مداومت در کار ، استمرار در فعالیت ، زحمت کشیدن ، تلاش بی وقفه ، کار یَدی ، کارگری ، حمالی کردن
حمالیلغتنامه دهخداحمالی . [ ح َم ْما ] (حامص ) حمالت . حرفه و پیشه ٔ حمال : بهر حمالی خوانند مراکآب نیکو کشم و هیزم چست . خاقانی .چند حمالی جهان کردن در زمین حمل زر نهان کردن . خ
مشاقیلغتنامه دهخدامشاقی . [ م َش ْ شا ] (حامص ) کار مشاق . عمل مشاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خطآموزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عمل خوشنویس . (یادداشت ایضاً). ||
مزدلغتنامه دهخدامزد. [ م ُ ] (اِ) اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجرت . (آنندراج )