حمالیلغتنامه دهخداحمالی . [ ح َم ْما ] (حامص ) حمالت . حرفه و پیشه ٔ حمال : بهر حمالی خوانند مراکآب نیکو کشم و هیزم چست . خاقانی .چند حمالی جهان کردن در زمین حمل زر نهان کردن . خ
همالیلغتنامه دهخداهمالی . [ هََ ] (حامص ) همال بودن (شدن ). قرین شدن . همطرازی . برابری : فرزند ضیاءالدین کز همت والاخورشید فلک را نپسندد به همالی .سوزنی .
حمالیجلغتنامه دهخداحمالیج . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود. || ج ِ حُملوج . (منتهی الارب ). رجوع به حملوج شود.
حمالیقلغتنامه دهخداحمالیق . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حملاق شود. || ج ِ حُملوق . (از منتهی الارب ). رجوع به حملوق شود.
حمالیجلغتنامه دهخداحمالیج . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود. || ج ِ حُملوج . (منتهی الارب ). رجوع به حملوج شود.
حمالیقلغتنامه دهخداحمالیق . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حملاق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حملاق شود. || ج ِ حُملوق . (از منتهی الارب ). رجوع به حملوق شود.
حمالةلغتنامه دهخداحمالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) پیشه ٔ حمالی . (منتهی الارب ). حرفه ٔ حمال . (اقرب الموارد). || دوال شمشیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوال نیام شمشیر. (مهذب ا