حماردیکشنری عربی به فارسیخر , الا غ , ادم نادان و کند ذهن , کون , ادم نادان وکودن , الا غ نر , خر نر , ادم کله خر
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح َ مارر ] (ع اِ) ج ِ حَمارّة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمارة شود.
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه ٔ عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه ٔ آ
حمارلغتنامه دهخداحمار. [ ح ِ ] (اِخ ) مروان بن محمدبن مروان الحکم . چهاردهمین و آخرین خلفای اموی . رجوع به مروان شود.
همارلغتنامه دهخداهمار. [ هََ ] (اِ) اندازه باشد. (برهان ). || حساب را نیز گویند که شمردن چیزی باشد. (برهان ). رجوع به آمار شود.
همارواژهنامه آزادهمار درزبان محلی استان کهگیلویه وبویراحمد ب معنی یواش وارام می باشد (لری) هُمار (Homar) به معنی هموار است و جمع آن هُماریا (Homariya) به معنی همواری هاست. همچنی
حمار وحشیلغتنامه دهخداحمار وحشی . [ ح ِ رِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گورخر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و گورخر شود.
حمارسلغتنامه دهخداحمارس . [ ح ُ رِ ] (ع ص ) سخت . (منتهی الارب ). شدید. (اقرب الموارد). || شیر. اسد. || دلاور. (منتهی الارب ). جری المقدام . (اقرب الموارد).