حمائملغتنامه دهخداحمائم . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمیمة. (منتهی الارب ). به معنی کریمه . رجوع به حمیمة شود: اخذ المصد
عمیس الحمائملغتنامه دهخداعمیس الحمائم . [ ع َ سُل ْ ح َ ءِ ] (اِخ ) وادیی است در راه بدر که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمدند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). وادیی است بین مک
حمامگویش اصفهانی تکیه ای: hamum / garmâva طاری: hamum طامه ای: hamum طرقی: hamum / garmâva کشه ای: hamum نطنزی: hamum
عمیس الحمائملغتنامه دهخداعمیس الحمائم . [ ع َ سُل ْ ح َ ءِ ] (اِخ ) وادیی است در راه بدر که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمدند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). وادیی است بین مک
فرشلغتنامه دهخدافرش . [ ف َ ] (اِخ ) رودباری است میان غمیس الحمائم و صخیرات الثمام که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمد. (منتهی الارب ). وادیی است بین غمیس الحمائم و مَلَل و فرش و صخی
حملغتنامه دهخداحم . [ ح ُم م ] (ع اِ) بهین شتر. (منتهی الارب ). کریمه از شتران . (اقرب الموارد). ج ، حمائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم الشی ؛ معظم آن . (از منتهی
بستان ابراهیملغتنامه دهخدابستان ابراهیم . [ ب ُ ن ُ اِ ] (اِخ ) در بلاد اسد است . (منتهی الارب ). در بلاد اسد است و ابیوردی آورده است :و من بستان ابراهیم غنَّت حمائم تحتها فنن رطیب .(از