حلیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زیور؛ زینت؛ پیرایه.۲. صورت ظاهر انسان؛ هیئت انسان.۳. چگونگی پیکر و رنگ چهره.
حلیهفرهنگ نامها(تلفظ: helye) (عربی) (در قدیم) زینت ، پیرایه ، زیور ؛ (به مجاز) مشخصات صورت و اندام .
هلیهلغتنامه دهخداهلیه . [ هََ ] (اِ) چوبکی باشد پهن که کشتیهای کوچک را بدان رانند. (غیاث ). خله . رجوع به خله و هلیسه شود.
حلیةلغتنامه دهخداحلیة. [ ح َ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن . و نیز نام وادیی است . (از معجم البلدان ).
حلیةلغتنامه دهخداحلیة. [ ح ِ ی َ ] (ع ص ، اِ) زیور. (از منتهی الارب ). پیرایه . (ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. (منتهی الارب ) : صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنیدحلی از خنج
حبیةلغتنامه دهخداحبیة. [ ح َ بی ی َ ] (اِخ ) کوره ای به زمین یمن از نواحی سبا و بدانجا قلعه ای است موسوم به حب .
حلیةلغتنامه دهخداحلیة. [ ح َ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن . و نیز نام وادیی است . (از معجم البلدان ).
حلیةلغتنامه دهخداحلیة. [ ح ِ ی َ ] (ع ص ، اِ) زیور. (از منتهی الارب ). پیرایه . (ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. (منتهی الارب ) : صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنیدحلی از خنج