حلیمولغتنامه دهخداحلیمو. [ ح َ ] (اِ) بیخ حماض بری است . بشیرازی بیخ رستنی باشد که آنرا حماض البقر و حماض البری گویند و به فارسی ترشینک خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
حلیمه ٔ سعدیةلغتنامه دهخداحلیمه ٔ سعدیة. [ح َ م َ ی ِ س َ دی ی َ ] (اِخ ) دختر ابوذؤیب بن عبداﷲبن حارث ، از قبیله بنی بکربن سعد. نام زنی که دایگی حضرت رسول (ص ) و حضانت وی کرد. (از حبیب
آغریوسلغتنامه دهخداآغریوس . (یونانی ، اِ) حلیمو. حماض البقر. سلق برّی . سلق جبلی . جلناق . آزاددارو. ترشینک . طوطاغ آغرس . سرخ پای . هلموت .
جلتاقلغتنامه دهخداجلتاق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی ، حلیمو را گویند و آن بیخ نباتی است که به عربی حماض جبلی خوانند. درد مفاصل و نقرس را ضماد کردن نافع است . (برهان ) (آنند
سلق جبلیلغتنامه دهخداسلق جبلی . [س َ ل َ ق ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلق بری است و به شیرازی حلیمو خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). حلیمو. (الفاظ الادویه ). آزاددارو. (یاددا
لیمونیونلغتنامه دهخدالیمونیون . (معرب ، اِ) به یونانی حماض بزرگ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از حماض بزرگ است که در بستانها بیشتر روید و در حماض گفته شد، منفعت و صفت انواع آن .