حلیقلغتنامه دهخداحلیق . [ ح َ ] (ع ص ) سترده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).- لحیة حلیق ؛ ریش سترده . و نگویندلحیة حلیقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هلیقلغتنامه دهخداهلیق . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است ازبخش ورزقان شهرستان اهر که 987 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و سردرختی و کاردستی مردم جاجیم بافی است . (از فرهن
معرسلغتنامه دهخدامعرس . [ م ُ ع َرْ رَ ] (اِخ ) مسجد ذی الحلیقه را گویند که در شش میلی مدینه واقع است و آبشخور اهل مدینه می باشد و حضرت رسول نیز بدین مکان آمدوشد داشت . (از معجم
محلوقلغتنامه دهخدامحلوق . [ م َ ] (ع ص ) موی سترده . (آنندراج ). تراشیده شده . (ناظم الاطباء). روت . (یادداشت مرحوم دهخدا). حلیق . (منتهی الارب ). رجوع به حلیق شود.
یرمیافرهنگ نامها(تلفظ: yarmiyā) (عبری)(= ارمیا) یرمیا یعنی ' یهوه به زیر میاندازد ' ؛ (در اعلام) نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل پسر حلیقا و دومین از انبیای اعظم عهد عتیق .
تحلاقلغتنامه دهخداتحلاق . [ ت َ ] (ع مص ) ستردن موی سر خود را. (ناظم الاطباء). موی از بیخ سر ستردن با تیغ. (از قطر المحیط). ستردن موی ، و جوهری گوید: حَلَق َ مَعَزَه و لایقال جزّ