حلوءلغتنامه دهخداحلوء. [ ح َ ] (ع اِ) سرمه . (منتهی الارب ). سنگی است که سرمه ٔ آن درد چشم را سود دارد.
حلوالغتنامه دهخداحلوا. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از شیرینی . شیرینی . (مهذب الاسماء). هر چیز شیرین . حلاوی . (از مهذب الاسماء) (غیاث ). ابوناجع. (از دهار). ابوطیب . حلوای سفید. حلوای
احلاءلغتنامه دهخدااحلاء. [ اِ ] (ع مص ) سرمه ٔ حَلوء کشیدن . (منتهی الارب ). || شیرین کردن . || شیرین یافتن . (تاج المصادر).
حلالغتنامه دهخداحلأ. [ ح َل ْءْ ] (ع مص ) بتازیانه زدن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست بازکردن . (تاج المصادر