حلتلغتنامه دهخداحلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت د
حلطلغتنامه دهخداحلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب الموارد). || خشم گرفتن
هلتلغتنامه دهخداهلت . [ هََ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پوست برکندن . (از منتهی الارب ). || خراشیدن پوست که خون از آن برآید. (اقرب الموارد
حلت آبادلغتنامه دهخداحلت آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان سفلی بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در دامنه و سردسیر و دارای 147 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، ب
حلتبلغتنامه دهخداحلتب . [ ح َ ت َ ](ع اِ) لقب بخیلان است . (منتهی الارب ). ابن درید گوید: اسمی که بخیل را بدان وصف کنند. (اقرب الموارد).
حلتیتلغتنامه دهخداحلتیت . [ ح ِ ] (ع اِ) صمغ اشترغاز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). انگزه . (منتهی الارب ). انگوزه . انقوزه . صمغ انجذان . (مفاتیح ) (قانون ابوعلی سینا). و آن بر دو صنف
حلت آبادلغتنامه دهخداحلت آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان سفلی بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در دامنه و سردسیر و دارای 147 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، ب
حلتبلغتنامه دهخداحلتب . [ ح َ ت َ ](ع اِ) لقب بخیلان است . (منتهی الارب ). ابن درید گوید: اسمی که بخیل را بدان وصف کنند. (اقرب الموارد).
حلتیتلغتنامه دهخداحلتیت . [ ح ِ ] (ع اِ) صمغ اشترغاز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). انگزه . (منتهی الارب ). انگوزه . انقوزه . صمغ انجذان . (مفاتیح ) (قانون ابوعلی سینا). و آن بر دو صنف