حلاویلغتنامه دهخداحلاوی . [ ح ِل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب است به حله ، شهری در کنار فرات . (از الانساب ). رجوع به حله شود.
حلاویلغتنامه دهخداحلاوی . [ ح ُ وا ] (ع اِ) درختی است خرد. || گیاهی است خاردار. ج ، حلاویات . (منتهی الارب ).
حلاویلغتنامه دهخداحلاوی . [ح َل ْ لا ] (اِخ ) حیدربن سلیمان بن داودبن حیدر حلی حسینی ، مکنی به ابوالحسین . نخستین شاعر عصر خود بلکه امام شعرای عراق بود که فصاحت بیان و قوت ایمان
حلاویاتلغتنامه دهخداحلاویات . [ ح ُ وَ ] (ع اِ)ج ِ حُلاوی ̍.گیاه خاردار و جز آن . (از منتهی الارب ).
حلاویهواژهنامه آزادحَ / ا ع / نام محلی در حلب سوریه بود که سهروردی در زمان ملک ظاهر پسر سلطان صلاح الدین ایوبی، در مدرسه آنجا با مخالفانش مناظره کرد
زاویه ٔ حلاویلغتنامه دهخدازاویه ٔ حلاوی . [ ی َ ی ِ ح َوی ی ] (اِخ ) از زاویه های مشهور قاهره واقع در نزدیکی جامع ازهر است و شیخ مبارک هندی سعودی حلاوی یکی ازدرویشان و پیروان شیخ ابوالسع
حلاویاتلغتنامه دهخداحلاویات . [ ح ُ وَ ] (ع اِ)ج ِ حُلاوی ̍.گیاه خاردار و جز آن . (از منتهی الارب ).
زاویه ٔ حلاویلغتنامه دهخدازاویه ٔ حلاوی . [ ی َ ی ِ ح َوی ی ] (اِخ ) از زاویه های مشهور قاهره واقع در نزدیکی جامع ازهر است و شیخ مبارک هندی سعودی حلاوی یکی ازدرویشان و پیروان شیخ ابوالسع
غازیلغتنامه دهخداغازی . (اِخ ) الحلاوی ابومحمدبن ابی الفضل بن عبدالوهاب الدمشقی (عن حنبل و ابن طبرزد). وی مدتی دراز بزیست و در مصر در اسناد عالی ترین رتبت را داشت و در قاهره به
درةلغتنامه دهخدادرة. [ دُرْ رَ ] (اِخ ) دختر عثمان حلاوی . از زنان محدث بود که به سال 604 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواة الحدیث ابن نقطه ).
ابوالعزملغتنامه دهخداابوالعزم . [ اَ بُل ْ ع َ ] (اِخ ) محمدبن محمد حلاوی مقدسی . رجوع به محمد... شود.