حلاوتلغتنامه دهخداحلاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) حلاوة. شیرین گردیدن . شیرین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندرسخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فر
حلاوتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دلچسب بودن؛ دلپذیر بودن؛ دلپذیری؛ خوشایندی.٢. شیرین بودن؛ شیرینی.٣. شیرین شدن.
حلاوتفرهنگ نامها(تلفظ: halāvat) (عربی) (به مجاز) خوشایند و دلچسب بودن ، لذت بخش بودن ، دلپذیری ، شیرینی .
حفاوتلغتنامه دهخداحفاوت . [ ح َ وَ ] (ع مص ) مهربانی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مهربانی کردن . (منتهی الارب ). || مهربانی و مبالغه کردن در اکرام کسی و اظهار شادمانی کردن به
حلاتهلغتنامه دهخداحلاته . [ ح ُ ت َ ] (ع اِ) برکنده ٔ پشم . || آنچه برآید از رحم در ایام زادن . (منتهی الارب ).
حلاواتلغتنامه دهخداحلاوات . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِحلاوت : فاذا بدء الهواء بالتغیر فلنهجر اللحوم و الحلاوات . (داود ضریر انطاکی در فصل طاعون ).