حق القدملغتنامه دهخداحق القدم . [ ح َق ْ قُل ْ ق َدَ ] (ع اِ مرکب ) پارنج . پایمزد. مزدپا. || مزد طبیب که بخانه آید. || مزد قاصد.
حق القدمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پایمزد؛ پامزد؛ پارنج.۲. پولی که برای عیادت بیمار به پزشک داده میشود.
حقالقدمفرهنگ مترادف و متضاداجرت، پایرنج، پایمزد، حقالزحمه، دستمزد، مزد، ویزیت، حقالمعاینه، حقالمعالجه، دسترنج
حق العلاجلغتنامه دهخداحق العلاج . [ ح َق ْ قُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب )حق الطبابة. حق القدم طبیب . رجوع به حق الطبابة شود.
پامزدلغتنامه دهخداپامزد. [ م ُ ] (اِ مرکب ) حق القدم . جعل : و فرع دبیران و پامزد بر سر. (راحةالصدور راوندی ).
پارنجفرهنگ انتشارات معین(رَ) (اِمر.) پای مزد، حق القدم ، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند.
حقلغتنامه دهخداحق . [ ح َق ق ] (ع ص ، اِ) ثابت . (منتهی الارب ). ثابت که انکار آن روا نباشد. (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || موجود ثابت . (منتهی الارب ). || نزد صوفیه ح