حق التدریسلغتنامه دهخداحق التدریس . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداشی که بمدرس دهند برای درس گفتن . حق التعلیم .
حق التدریسفرهنگ فارسی معین( ~ُ . تَّ) [ ع . ] (ص مر.) وجهی که در ازای تدریس به استاد و آموزگار پرداخت شود، آموزانه (فره ).
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
آموزانهtuition feesواژههای مصوب فرهنگستانوجهی که در ازای تدریس به استاد و آموزگار پرداخت شود * این معادل در برابر اصطلاح "حقالتدریس" ساخته شده است.
علی اصبحیلغتنامه دهخداعلی اصبحی . [ ع َ ی ِ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اسعدبن ابی بکربن محمدبن عمربن ابی الفتوح بن علی بن ابی الفتوح بن علی بن صبح اصبحی یمنی ، ملقّب به ضیاءالدین و مکنّی به ابوالحسن . وی فقیه بود و درسال 644 هَ . ق . متولد شد و در سال <span class=
عبدالقادرلغتنامه دهخداعبدالقادر. [ ع َ دُل ْ دِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن اسماعیل العبدلانی . وی فقیهی متصوف و کردی الاصل است . به سال 1164 هَ. ق . به حلب متولد شد و سپس به دمشق رفت و به سال 1178 درگذشت . از تألیفات اوست : سلاح السفرف
ذهبیلغتنامه دهخداذهبی . [ ذَ هََ ] (اِخ ) الشافعی (مصطفی ) (1280)هَ . ق . مصطفی بن السید حنفی بن حسن الذهبی المصری مولداً و منشا. اخذ عن العلامة الدمنهوری و الفضل الفضالی و علیهما تخرج . و عن الحبر القویسنی و النور الشنواتی و غیرهما حتی برع فی اکثر الفنون و ش
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فقهاء البغداد. و انه بلغ من الفقه و التدریس مبلغاً تشیر الیه الأنامل و تثنی علیه الخناصر... و من هو من افراد هذه المعمورة. شیخ ابوالسعادا
حقلغتنامه دهخداحق . [ ح َق ق ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
حقلغتنامه دهخداحق . [ ح َق ق ] (ع ص ، اِ) ثابت . (منتهی الارب ). ثابت که انکار آن روا نباشد. (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || موجود ثابت . (منتهی الارب ). || نزد صوفیه حق وجود مطلق است ، یعنی غیر مقید بهیچ قید. پس حق نزد صوفیه عبارت باشد از ذات خدا. || راست . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
حقلغتنامه دهخداحق . [ ح َق ق ] (ع مص ) راست کردن سخن . || درست کردن وعده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن و درست دانستن . یقین نمودن . (منتهی الارب ). || ثابت شدن . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || غلبه کردن بحق . (منتهی الارب ). || کسی را بر حق داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی )
حقلغتنامه دهخداحق . [ ح ِق ق ] (ع اِمص ) حقه . پانهادگی شتربچه در سال چهارم . در سال چهارم درآمدن اشتر بچه . || (اِ) اشتر بچه ٔ سه ساله در سال چهارم درآمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (صبح الاعشی ج 2 ص 34). شتر نر سه سا
حقلغتنامه دهخداحق . [ ح ُق ق ] (ع اِ) خانه ٔ عنکبوت . ج ، حقوق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سر سرین که در آن استخوان ران است . (اقرب الموارد). حق الفخذ. گوران . حق الورک . (منتهی الارب ). || سر بازو که در آن کرانه ٔ کتف است . یا مغاکچه ٔسر کتف . حق الکتف . گو دوش . (اق
دحقلغتنامه دهخدادحق . [ دَ ] (ع مص ) راندن و دور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || انداختن زهدان آب منی را و قبول نکردن . و یقال ایضاً: قبح اﷲ اماً دحقت به ولدته . || کوتاه شدن دست کسی از چیزی . (منتهی الارب ). || التفات نکردن مردم به کسی . || برآمدن زهدان
دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دَ ح َ ] (ع ص ، اِ) شیر شب مانده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دُ ح ُ ] (ع اِ) دارودان بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان . (ناظم الاطباء).
دواحقلغتنامه دهخدادواحق . [ دَ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ داحق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ داحق ، خرمای دفزک زرد. (آنندراج ). رجوع به داحق شود.
حجةالحقلغتنامه دهخداحجةالحق . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ ح َق ق ] (اِ مرکب ) لقب عام است . این لقب و لقب رئیس العلماء در زمان دیالمه به کسی داده میشد که از لحاظ علمی در زمره ٔ حکمای وقت محسوب شود. (کتاب حجةالحق ابوعلی سینا تألیف صادق گوهرین ص 398) :</s