زبون کشیلغتنامه دهخدازبون کشی . [ زَ ک ُ ] (حامص مرکب ) زبون کش بودن . زیردست آزار بودن . مظلوم کشی . حق کشی در مورد زیردستان و مظلومان . رجوع به زبونکش شود.
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک ُ ] (حامص ) عمل کشتن . حاصل مصدر از کشتن است ولی همواره بصورت ترکیبی بکار می رود. (یادداشت مؤلف ).- آدم کشی ؛ قتل نفس . کشتن انسان .- || خونریزی . ج