حقصلغتنامه دهخداحقص . [ ح َ ] (ع مص ) به سرانگشتان گرفتن . (منتهی الارب ). قبض . شد. || سرعت مرور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
حاث باثلغتنامه دهخداحاث باث . [ ث ِ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ). ترکهم حاث باث ؛ گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق . حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.
pre-emptدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش فرض، باحق شفعه خریدن، به انحصار دراوردن، حق تقدم پیدا کردن، قبضه کردن
حاث باثلغتنامه دهخداحاث باث . [ ث ِ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ). ترکهم حاث باث ؛ گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق . حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.
تحاثلغتنامه دهخداتحاث . [ت َ حاث ث ] (ع مص ) برانگیخته شدن گروهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): و لاتحاثون علی طعام المسکین ؛ ای لاتحاضون . (منته
متحاثلغتنامه دهخدامتحاث . [ م ُ ت َ حاث ث ] (ع ص ) برانگیزاننده بعضی را بربعضی . || یکدیگر را به میل حیات بخشنده وزندگانی دهنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
باثلغتنامه دهخداباث . (ع ص ) پراکنده و متفرق :ترکهم حاث باث (مکسورتین )؛ گذاشت ایشان را پراکنده ، و متفرق و در آن دو لغت دیگر هم آمده : ترکهم حوث بوث (مفتوحتین ) و حوثاًبوثاً (
حوث بوثلغتنامه دهخداحوث بوث . [ ح َ ث َ ب َ ث َ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) حَیث َبَیث َ. حَیث ِبَیث ِ. حاث ِباث ِ. حَوثاًبَوثاً. پریشان و متفرق . گویند: ترکهم حوث الخ ؛ پریشان و متفر