حقصلغتنامه دهخداحقص . [ ح َ ] (ع مص ) به سرانگشتان گرفتن . (منتهی الارب ). قبض . شد. || سرعت مرور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
pre-emptدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش فرض، باحق شفعه خریدن، به انحصار دراوردن، حق تقدم پیدا کردن، قبضه کردن