حقانیلغتنامه دهخداحقانی . [ ح َق ْ قا نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حق . مطابق با حق : حکم حقانی امر این است که ... حقانیش این است که این مال را به او دهند.
حقانیهلغتنامه دهخداحقانیه . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان ساوه . آب آن از رودخانه ٔ مزدقان و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالر
حقانیتفرهنگ انتشارات معین(حَ قّ یَّ) [ ع . حقانیة ] (مص جع .) 1 - حق داشتن ، حق بودن . 2 - درستی و راستی .
انصافاًلغتنامه دهخداانصافاً. [ اِ فَن ْ ] (ع ق ) بطور عدالت و حقانیت . (ناظم الاطباء). از روی عدل و انصاف .