حفیظلغتنامه دهخداحفیظ. [ ح َ ] (اِخ ) شاعری از مردم اصفهان . او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست :کی از فنای تن ز تو کس دور می شودشمع از گداختن همگی نور میشو
حفیظلغتنامه دهخداحفیظ. [ ح َ ] (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی ، یعنی آنکه از علم او چیزی غائب نیست . (آنندراج ).
حفیظلغتنامه دهخداحفیظ. [ ح َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفظ. حافظ. (اقرب الموارد). نگاهبان . (مهذب الاسماء) (صراح ). نگهبان . نگهدار. (مهذب الاسماء). نگاهدارنده . رقیب . || موکل . مو
حفیظ فلالیلغتنامه دهخداحفیظ فلالی . [ ح َ ظِ ؟ ] (اِخ ) سیزدهمین از شرفای فلالی مراکش از 1325 تا ذی قعده ٔ 1329 هَ . ق . و در این وقت مستعفی گشت . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 53).
حفیظآبادلغتنامه دهخداحفیظآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 12 هزارگزی باختررود و 10هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به
حفیظةلغتنامه دهخداحفیظة. [ ح َ ظَ ] (ع اِ) بازداشت از ناروا. || حمیت . || کینه و خشم . (مهذب الاسماء). خشم . (منتهی الارب ). خشم و آزار. || طبیعت . ج ، حفائظ.
حفیظ فلالیلغتنامه دهخداحفیظ فلالی . [ ح َ ظِ ؟ ] (اِخ ) سیزدهمین از شرفای فلالی مراکش از 1325 تا ذی قعده ٔ 1329 هَ . ق . و در این وقت مستعفی گشت . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 53).
حفیظآبادلغتنامه دهخداحفیظآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 12 هزارگزی باختررود و 10هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به
حفیظةلغتنامه دهخداحفیظة. [ ح َ ظَ ] (ع اِ) بازداشت از ناروا. || حمیت . || کینه و خشم . (مهذب الاسماء). خشم . (منتهی الارب ). خشم و آزار. || طبیعت . ج ، حفائظ.