حانثلغتنامه دهخداحانث . [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنث . شکننده ٔقسم . خلاف کننده ٔ قسم . شکننده ٔ سوگند. سوگندشکننده . سوگندشکن . || زنهارخوار. || خلف وعده کننده . خلف عهد کنن
حانقةلغتنامه دهخداحانقة. [ ن ِ ق َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنق . (منتهی الارب ). خشم گیرنده . کینه ورز. خشم گن .خشم گین . خشم گرفته . حَنِق . حنیق . کینه توز. کینه ور.
حانثلغتنامه دهخداحانث . [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنث . شکننده ٔقسم . خلاف کننده ٔ قسم . شکننده ٔ سوگند. سوگندشکننده . سوگندشکن . || زنهارخوار. || خلف وعده کننده . خلف عهد کنن
حانقةلغتنامه دهخداحانقة. [ ن ِ ق َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنق . (منتهی الارب ). خشم گیرنده . کینه ورز. خشم گن .خشم گین . خشم گرفته . حَنِق . حنیق . کینه توز. کینه ور.
احناثلغتنامه دهخدااحناث . [ اِ ] (ع مص ) حانث کردن کسی را. || مائل گردانیدن کسی را از باطل بسوی حق یا از حق بسوی باطل . || سوگند دروغ کردن . (زوزنی ). سوگند را دروغ گفتن .
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن ِ ] (ع ص ) شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . حانق . حنیق .رجوع به حنیق شود. || (مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ ق