حافلغتنامه دهخداحاف . [ حاف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از حف ّ. گرداگردآینده چیزی را، و منه قوله تعالی : و تری الملائکة حافین من حول العرش ... (قرآن 75/39). || سخت چشم زخم رساننده .
حافلغتنامه دهخداحاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفی و حِفوة. برهنه پای . || سوده پای . (منتهی الارب ). || نعت فاعلی از حِفایة و تِحْفایة. مبالغه کننده در مهربانی و نوازش و
حافردیکشنری عربی به فارسیسم , کفشک , حيوان سم دار , باسم زدن , لگد زدن , پاي کوبيدن , رقصيدن , بشکل سم
putدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار دادن، پرتاب، گذاشتن، انداختن، ارائه دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن، تعبیر کردن، بفعالیت پرداختن، بکار بردن، ترغیب کردن، ثبت کردن، تعویض کردن
put-upدیکشنری انگلیسی به فارسیپر کردن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن، بناء کردن، برگزیدن
put outدیکشنری انگلیسی به فارسیخاموش، خاموش کردن، تهیه کردن، بر انگیختن، تقلا کردن، ایجاد کردن، اشفته کردن، رنجاندن، از ساحل عازم شدن