حسالغتنامه دهخداحسا. [ ح َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی به ارض الشربةاز دیار عبس و غطفان . ابوزیار آرد: موضعی است از بنی عجلا در کوهی که «دفاق » نام دارد. (معجم البلدان ).
pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن
ضوءلغتنامه دهخداضوء. [ ض َوْءْ ] (ع اِ) روشنائی . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). پرتو. (زمخشری ). روشنی . نور. سنا. شید. فروغ . روشنی آفتاب . (غیاث ). ضواء. (منتهی الارب
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
حسالغتنامه دهخداحسا. [ ح َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی به ارض الشربةاز دیار عبس و غطفان . ابوزیار آرد: موضعی است از بنی عجلا در کوهی که «دفاق » نام دارد. (معجم البلدان ).