خویش را گم کردنلغتنامه دهخداخویش را گم کردن . [ خوی / خی گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مغرور بودن . متکبر بودن . رتبت و حالت خود نشناختن . (آنندراج ). پا از حدخود بیرون گذاردن . بحد و اندازه ٔ خ
خویشتن شناسلغتنامه دهخداخویشتن شناس . [ خوی /خی ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) خودشناس . آنکه حد خود شناسد واز حد خود تجاوز نکند و بگستاخی نگراید. آنکه از حدخود برتر نشود. (یادداشت مؤلف ) : خوی
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عجیربن عبد یزیدبن هاشم بن المطلب بن عبد مناف ... پدر وی را با رسول صحبت بوده است . ابن کلبی می گوید: عمربن خطاب خالد را بواسطه ٔ شرابخو
قرفةلغتنامه دهخداقرفة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) پاره ای پوست . || پوست پاره های انار. || آب بینی خشک در بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) مرد متهم به چیزی . || (اِ)نوعی از
شاگردلغتنامه دهخداشاگرد. [ گ ِ ] (اِ) آموزنده ٔ علم یا هنر نزد کسی . (فرهنگ نظام ). کسی که در نزد معلم و استاد تحصیل علم و کمال یا صنعت کند و کسی که در مدرسه به تحصیل بپردازد. تل