حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ] (اِخ ) حظیم . صحابیست . و از او یک حدیث منقول است . (قاموس الاعلام ترکی ).
حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ح َ ] (ع ، ص اِ)شکسته . || اسب شکسته ٔ زبون حال از پیری . || گیاه باقی مانده ٔ سال پیش . (منتهی الارب ). || دیواری است بیرون خانه ٔ کعبه از سوی مغرب . (مهذب الاسماء). کناره ٔ کعبه یا دیوار کعبه یا آنچه میان رکن و زمزم و مقام است و بعضی حجر را نیز افزوده اند یا از مقا
حطیمفرهنگ فارسی عمید۱. دیوار کعبه.۲. آنچه مابین رکن، زمزم، و مقام قرار دارد. Δ از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی میکنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمیدارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند میخوردند.
اتم پوشیدهdressed atomواژههای مصوب فرهنگستاناتم در وضعیتی که با میدان الکترومغناطیسی در حالت برهمکنش باشد
اتم دستوارchiral atomواژههای مصوب فرهنگستاناتمی با چهار گروه متفاوت در مولکولهایی که با تصویر آینهای خود قابل انطباق نیستند
اتم هادرونیhadronic atomواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای هیدروژنگونه که در آن ذرهای هادرونی با بار منفی در میدان کولنیِ هستهای معمولی به دام افتاده باشد و به دور آن بچرخد
رکن حطیملغتنامه دهخدارکن حطیم . [ رُ ن ِ ح َ ](اِخ ) یکی از ارکان کعبه است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). یکی از ارکان کعبه . (ناظم الاطباء) : تیغ بردوش نه و از دی و از دوش مپرس گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم . اسکافی (از بیهقی ص <span clas
قورالغتنامه دهخداقورا. [ ] (اِخ ) از نواحی مدینه است . قیس بن حطیم درباره ٔ آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان ).
قوریلغتنامه دهخداقوری . [ ق َ را ] (اِخ ) موضعی است به مدینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قیس بن حطیم درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
حجر اسماعیللغتنامه دهخداحجر اسماعیل . [ ح ِ رِ اِ ] (اِخ ) گرداگرد کعبه اندرون حطیم از سوی شمال . مصطبه ای را گویند که دیواری بر آن محیط است و پس از دوره ٔ قریش زیاداتی بر آن کرده و شکل چارگوش رابه شکل مدور نزدیک کرده اند و آن دو در دارد به دو رکن عراقی و شامی . و گویند قبر ساره مادر اسماعیل بدانجاس
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت ابی سفیان بن الحارث بن قیس بن زیدبن امیة الانصاریة الاسهلیة. ذکرها ابن حبیب فی المبایعات قریباً. (الاصابة ج 8 ص 182). و رجوع به لیلی بنت حطیم شود.
رکن حطیملغتنامه دهخدارکن حطیم . [ رُ ن ِ ح َ ](اِخ ) یکی از ارکان کعبه است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). یکی از ارکان کعبه . (ناظم الاطباء) : تیغ بردوش نه و از دی و از دوش مپرس گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم . اسکافی (از بیهقی ص <span clas
تحطیملغتنامه دهخداتحطیم . [ ت َ ] (ع مص ) نیک شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شکستن چیزی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بسیار شکستن (آنندراج ). شکستن و گفته اند در مورد اشیاء خشک بکار رود. (اقرب الموارد).