حطیلغتنامه دهخداحطی . [ ؟طی ی ] (اِخ ) لقب پادشاه حبشه که در قدیم به نجاشی ملقب بود. (ذیل اقرب الموارد از مقریزی ).
حطیلغتنامه دهخداحطی . [ ح ُطْ طی ] (اِخ ) نام سومین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جمل .- حاء حطی ؛ حاء جیمی یعنی ح مقابل هاء هوز یعنی هاء دوچشم .
حتيدیکشنری عربی به فارسیزوج , تا , تااينکه , تاانکه , تاوقتيکه , کشت کردن , زراعت کردن , زمين را کاشتن , دخل پول , کشو , دخل دکان , قلک , يخرفت , وقتي که , تا وقتي که
حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ] (اِخ ) حظیم . صحابیست . و از او یک حدیث منقول است . (قاموس الاعلام ترکی ).
حطیطیلغتنامه دهخداحطیطی . [ ح ِطْ طی طی ی ] (ع اِ) حطة. رجوع به حطة شود. || مرد ریز و خرد. (منتهی الارب ).
حطیطةلغتنامه دهخداحطیطة. [ ح َ طَ ] (ع اِ) ثمن کم کرده شده یا آنکه کم کنند و فرونهند از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
حطیئةلغتنامه دهخداحطیئة. [ ح ُ طَ ءَ ] (اِخ )جرول بن اوس بن مالک عیسی ، مکنی به ابی ملیکة. شاعری مخضرمی از قبیله ٔ قیس . متوفی به سال 30 هَ . ق . او رادیوانی است . و ابن الندیم گ
حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ] (اِخ ) حظیم . صحابیست . و از او یک حدیث منقول است . (قاموس الاعلام ترکی ).
حطیطیلغتنامه دهخداحطیطی . [ ح ِطْ طی طی ی ] (ع اِ) حطة. رجوع به حطة شود. || مرد ریز و خرد. (منتهی الارب ).
حطیطةلغتنامه دهخداحطیطة. [ ح َ طَ ] (ع اِ) ثمن کم کرده شده یا آنکه کم کنند و فرونهند از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
حطیئةلغتنامه دهخداحطیئة. [ ح ُ طَ ءَ ] (اِخ )جرول بن اوس بن مالک عیسی ، مکنی به ابی ملیکة. شاعری مخضرمی از قبیله ٔ قیس . متوفی به سال 30 هَ . ق . او رادیوانی است . و ابن الندیم گ